ناگفته های مغز متفکر رسانه ای احمدی نژاد

ساخت وبلاگ

ناگفته های مغز متفکر رسانه ای احمدی نژاد

عبدالرضا داوری از ناگفته هایش گفت: آشفتگی رسانه ای در دولت روحانی!! «حسین دهباشی» در ادامه ی گفتگوهای تاریخ شفاهی که به صورت هفتگی در سایت تاریخ آنلاین انجام می دهد با «عبدالرضا داوی»، از لیدرهای طرف مشایی و احمدی نژاد به گفتگو نشسته است. خلاصه ی این گفتگو و فیلم آن پیشتر منتشر شده و متن کامل آن به گزارش انصاف نیوز در پی می آید: حسین دهباشی: بسم‌الله الرحمن الرحیم. حضرت عبدالرضا خان داوری، همشهری، هم انجمنی سابق، دو جناح مقابل! آقای داوری: بسم‌الله الرحمن الرحیم. سلام می‌کنم خدمتت حسین جان، حالا این نکاتی که گفتید درست است ولی آن قسمت جناح مقابل، به نظرم همه ما یک هدف داریم و آن هم این هست که کشورمان را با گرایشات مختلفی که داریم بتوانیم به یک نقطه قابل قبولی برسونیم. بله، از این جهت که راست می‌گی. رضا تو سال ۵۲ به دنیا آمدی نه؟ دو سال از من کوچکتری! بله. منتهی خیابان شیخ هادی. تهرونی. درست است. خانواده ما سیاسی نبود اما ظاهراً خانواده شما سیاسی بود؟ بله ما کلاً بافت خانواده‌مان سیاسی بودند تا الآن هم ادامه پیدا کرده یعنی… یعنی چه شکلی؟ من پدربزرگم از فعالین نهضت ملی نفت بود. آن موقع خودش روزنامه داشت. چه روزنامه‌ای؟ پدربزرگم سردبیر در واقع روزنامه تجدد ایران بود که امتیازش برای مرحوم طباطبایی بود و خودش هم یک روزنامه‌ای داشت به نام «خمسه» که بیشتر جنبه فرهنگی داشت که بعد از کودتا هر دوتا روزنامه توقیف شد، چاپخانه‌اش توقیف شد و خودش هم چند سال زندان رفت. خب آن روند بود دیگه، یعنی ما در بافت خانوادگی‌مان تا امروز که ازدواج کردم حتی دختر کوچکم هم در واقع تحلیل‌گر سیاسی‌ست! ای بابا! شما هشترودی درس خوانده بودی نه؟ بله دبیرستان دکتر هشترودی تهران بودم کل دوره متوسطه را خیابان فلسطین بود. بله. در خیابان فلسطین بود. بعدش هم آمدی فنی. بعدش هم آمدم دانشکده فنی. سال ۷۰ رشته مهندسی مکانیک… بله دیگه آمدیم آن‌طرف خیابان طالقانی. آن‌طرف خیابان طالقانی. فکر می‌کنم شما اولین نسلی بودید که بسیج دانشجویی را تجربه کردید! ببینید ما اصولاً جریان دانشجویی بعد از جنگ هستیم که آن موقع خود فضای انجمن اسلامی اصلاً با فضای انجمن‌های امروز قابل مقایسه نبود. چون همه رزمنده بودند، جانباز بودند، و خیلی از سردارهای امروز سپاه آن موقع هم‌دوره ما بودند و خب فضای انجمن اسلامی فضای خاصی بود. اصلاً آن موقع، دانشگاه فضایش خاص بود! من یادم هست تا ترم چهارم حتی با همکلاسی‌های دخترمان در دانشگاه سلام و علیک هم نمی‌کردیم. یعنی من برای اولین بار یک دانشجوی دختر بعد از ۴ ترم آمد از من جزوه بگیرد چون من میرزانویس خوبی بودم! جوزه خوب می‌نویسم از قدیم این‌طوری بودم! آمد جزوه‌های من را بگیرد من اصلاً تعجب کردم که ایشون اسم من را از کجا می‌دانست؟ ما ۸۰ نفر ورودی سال ۷۰ دانشکده فنی بودیم که در واقع ده‌تای‌مان دختر بودند و چنین فضایی را آن موقع می‌دیدیم. بسیج دانشجویی اصلاً از همان‌جا پا گرفت! یعنی از دل همان بچه‌های انجمن اسلامی یعنی خود ماها رفتیم عضو شدیم. در واقع علیرضا زاهدیان عضو انجمن تهران و عضو انجمن فنی که خودش از بچه‌های رزمنده بود با ابوی فرمانده بسیج به خاطر اینکه سابقه رفاقت دارند و اگر یادت بیاید تا قبل از آن ماجرا انجمن اسلامی به آن مفهوم دفتر تحکیمی‌اش در هیچ کجای کشور اجازه هیچ تشکل موازی دانشجویی نداده بود. دقیقاً. جامعه اسلامی را راه ندادند. آن موقع اگر خاطرتان باشد جامعه اسلامی شروع کرد به فعالیت… آقای هاشمی این‌ها پشتیبانش بودند و بیرون دانشگاه بود. آقای هاشمی این‌ها عمدتاً ابتدا حامی جریان طبرزدی بودند توی دانشگاه! ولی جامعه اسلامی را آقای ناطق راه انداخت. اصلاً من یادم هست در کنگره افتتاحیه‌شان تیپ‌هایی که شرکت کرده بودند عمدتاً تیپ‌های مؤتلفه بودند و با محوریت آقای ناطق بود. حتی فکر می‌کنم آقای ناطق سخنران اولین کنگره‌شان بود سال ۷۰. بله. اما به هر حال هیچ کدام‌شان در دانشگاه نبودند. نه. آن‌هایی که دفترشان رفت در خیابان قدس. بسیج هم به طور رسمی یک مقدار اطراف مسجد دانشگاه تهران جمع می‌شدند و جایی ساختار شکل گرفته در زمین دانشگاه نداشتند ولی اولین بار در واقع در یکی از همان راهروهای دانشکده طبقه اول یک اتاقی را همین دوستان چپ، یعنی پای بسیج دانشجویی را چپ‌ها به دانشگاه باز کردند این که بالاخره… البته آن موقع بسیج دانشجویی هم برای ما فرق داشت. چون یکسری مکاتباتی بود چون من خودم از اولین مسئولین بسیج دانشجویی بودم یک سیر مکاتباتی بود که معلوم هم نبود بسیج دانشجویی را الزاماً به سپاه بدهند. حتی حاج احمدآقا ازش پرسیده بودند که یکی از مدعیان بسیج دانشجویی جهاد دانشگاهی بود! چون تصور از بسیج دانشجویی یک جهاد دانشگاهی پیشرفته بود نه به عنوان یک بازوی در واقع سپاه! بله دقیقاً همین‌طور است. اصلاً نوع ترکیب نیروهایی را هم که شروع کردند در همان سال ۷۰ در دانشکده فنی، حالا بسیج دانشجویی که خودمان هم بالاخره با دوستان همکاری می‌کردیم نوع نگاه‌شان همین‌طوری بود. من خاطرم هست حتی در آن درگیری معروف مهر ۷۴ که سروش قرار بود بیاد دانشگاه، بچه‌های بسیج دانشجویی منتقد نوع برخورد با آقای سروش بودند! حتی خاطرم هست آن موقع آقای چرخه‌زرین و آقای دوبَری که مسئول بسیج دانشکده فنی بودند آقای الله‌کرم را دعوت کردند دفتر انجمن اسلامی. بچه‌ها هم همه جمع شدند. آقای الله‌کرم حدود ۹ ساعت در آن جلسه با بچه‌ها صحبت کرد! یعنی کاملاً یک دیالوگ… آن‌ها انصار حزب‌الله بودند دیگه! البته ایشون ادعا داشت در جلسه که من کاره‌ای نیستم هرچند که خودشان اعلام کرده بودند. آخر جلسه هم گفتند بچه‌های من دیگر نمی‌آیند! من قانع شدم و من بچه‌های خودم را نمی‌آورم اما آن تیم محتشم می‌آید گفت من روی آن‌ها تسلطی ندارم. اما اون روز بود! الله‌کرم نیامده بود. الله‌کرم تا آخر دانشکده نیامد اما من روبروی… بله در حیاط بود. در حیاط بود. در حیاط بود اما نیروهایش را نیاورد. حتی خاطرم هست که قانع شد یعنی آخرین جمله‌ای که داشت می‌گفت یکی از دوستان یک جملاتی را از کتاب انقلاب اسلامی شهید مطهری خواند آقای الله‌کرم گفت روزی که داشتم این را اعلام می‌کردم نگران بودم که ما داریم فضای فکری کشور را می‌بندیم. و بعد گفت من به بچه‌های خودم می‌گویم نیایند ولی روی آن‌ها تسلط ندارم این را هم گفت! گفت روی طیف محتشم… البته اسمش رو نگفت گفت من روی تیم عبداللهی تسلط ندارم! الآن تقریباً ۲۱ سال گذشته، گفت من روی تیم عبداللهی تسلط ندارم ولی بچه‌های من نمی‌آیند در این شب. آمدند ولی در درگیری نبودند. داخل دانشکده نیامدند ولی بیرون بودند نزدیک آن درب شرقی، طرف بالاش مجله یالثارات درمی‌آمد دیگه! مجله یالثارات را الآن نمی‌دانم ولی تا قبل از دولت آقای احمدی‌نژاد، حتی تا زمان آقای خاتمی هم من یادم هست در همان طبقه بالای ساختمان بسیج است، منتهی بسیج حالت کارکنان دانشگاه تهران را داشت. آن درب ورودی که وارد می‌شدیم که عکس رهبری هست پشت باشگاه در می‌آیدش. بله پشت باشگاه، اصلاً پاتوق این‌ها بود و من یادم هست که آن شب وقتی آخر شب معاون وزارت کشور بعد از درگیری آمدند یادم هست که آقای الله‌کرم آمد و دلجویی می‌کرد یعنی بچه‌هایی که کتک خورده بودند و این‌ها دلجویی می‌کرد و خب یک مقدار من همان‌جا احساس کردم که نوعِ… یعنی آن موقع اختلافات درونی انصار حزب‌الله خیلی دیده نمی‌شد! یعنی بیرون این زاویه دیده نمی‌شد. اما آن‌جا… در جلسات داخلی گاهی موقع‌ها معلوم بود که با هم … بله ولی من باز آن‌جا احساس کردم که آقای الله‌کرم یک مقداری دغدغه آزادی بیان را دارد. می‌گویم ۹ ساعت در جلسه، ایشان با ۴؛ ۵ نفر آمده بودند و یک جمع هفت، هشت نفری دانشجو هم روبروی ایشان بود بحث خیلی داغ! و به اعتقاد من مفیدی بود. هرچند که نهایتاً منجر به آرامش نشد و آن درگیری اتفاق افتاد… اما همان موقع هم تو در فنی جزو بچه‌های طیف راست انجمن بودی دیگه. شما، حمید زالی. یادت هست ما یک سفرهایی هم داشتیم ساعت‌ها با هم گفتگو می‌کردیم. ببین حالا من نمی‌گم راست. ما در دانشگاه تهران اصولاً یک هژمونی درون‌ساختاری وجود داشت یعنی اصلاً انجمن اسلامی دانشگاه تهران یک مقداری متفاوت بود با کل بافت دفتر تحکیم. بله، از زمان آقای منتظری متفاوت بود. از زمان استعفای آقای منتظری، گمان می‌کنم تا همین الآن انجمن تهران هیچ موقع شورای مرکزی تحکیم نبود. یک بار بودیم، چرا یک بار سال ۷۰، البته آن آقای علی توکلیان کلاً نیروی زاویه‌دار بود با جریان غالب بر انجمن. شورای عمومی بودید شورای مرکزی نبودید! چرا شورای مرکزی تحکیم شدیم. و آقای رضا حجتی هم یک بار شد. شورای دفتر تحکیم. البته آن موقع یک مقدار تنش‌ها کم شده بود. زمان دوره‌ی ما خیلی دانشگاه … اگر گفتی از کجا شروع شد؟ از راهپیمایی ۱۳ آبان سال ۷۲ شروع شد… بله، و بعد قصه تسخیر سفارت فلسطین، سفارت در واقع فتح را رفتند دوستان آن‌جا گرفتند. بله، بعد از کنفرانس مادرید. بعد از کنفرانس مادرید بله آن‌جا کتک مفصلی دوستان خوردیم دسته جمعی! خب یک مقداری بینید واقعیتش شاید اصلاً خود ماها هم تحت تأثیر همان فضای آن دوره‌ایم. یعنی جریان انجمن اسلامی دانشگاه تهران به اعتقاد من یک چپ خاصی را نمایندگی می‌کرد در فضای عمومی! به ما می‌گفتند چپ پرورشی! یعنی دوستان دفتر تحکیم مثلاً آن موقع… به شما و آقای فاتح دیگه! نه به مجموعه‌ی… مثلاً به بهلولی که نمی‌گفتند. خب بهلولی آنقدر هم، به اعتقاد من در یک دوره‌ای یواش یواش فیت شد! آن‌ها باز یک نسل قبل‌تر از فاتح هستند. به نسل بعد از فاتح دیگه! به نسل بعد از فاتح. ببینید آقای فاتح یک نقطه عطف بود در انجمن اسلامی! به اعتقاد من یک تغییر راهبردی ایجاد کرد و انصافاً هم وقت می‌گذاشت. یعنی فاتح در آن دوره‌ای که… به خاطر این نبود که بخواهد آقا ایسنا را بهش دادند بخواهد جهتش را عوض کند؟ نه ایسنا تولدش خیلی ساده بود! اصلاً ربطی به رهبری نداشت. من که یادم هست ما رفتیم خدمت آقا، یک افطاری بود، بعد فاتح اتفاقاً تند هم صحبت کرد. گفتش که آقا فکر نکنید که الآن ما اومدیم این‌جا خیلی هم خوشحال هستیم! همین که ما آمدیم خدمت شما متهم هستیم پیش‌شان. انجمن پرورشی از همین جا اومد بیرون دیگه! بله که آقا فاتح را برداشت برد توی حیات‌شون و شروع کرد به قدم زدن و حرف‌هایی که ما همه مونده بودیم که این چه طرز صحبت کردن با رهبر است؟ حالا علیرغم همه مواضع انجمن و این حرف‌ها که در واقع کشید به یک سمت دیگر. بعد بچه‌های پزشکی ایرادشان این است که چون سال‌های زیادی درس می‌خوانند سال‌های زیادی هم انجمن می‌شود این است که عملاً به آن سمت می‌رود! درست است. ببینید ارتباط با رهبری در دوره‌ی فاتح خیلی محکم شد. یعنی ما تقریباً سالی دو بار ملاقات خصوصی داشتیم! دوستان دانشکده‌ها شورای عمومی‌ها می‌آمدند من هم یک دوره‌ای هیئت رئیسه شورای عمومی بودم در دانشگاه و شورای مرکزی دانشکده فنی، آن‌جا دوستان خیلی راحت با رهبری صحبت می‌کردند. من حتی یادم هست سال ۷۴ اگر اشتباه نکنم در یادداشت‌هایم هست یک ملاقاتی دوستان با رهبری داشتیم آن‌جا آقای فاتح دوتا انتقاد به رهبری کرد! یک انتقاد راجع به پخش فیلم‌هایی بود که راجع به سفرهای رهبری مردم صف ایستاده بودند و می‌خواستند دست رهبری را ببوسند! و فاتح آن‌جا خیلی ظریف این را مطرح کرد که مردم عشق و علاقه به شما دارند و دوست دارند دست شما را ببوسند ما هم دوست داریم. ما هم می‌آییم ولی پخش این در فضای دانشگاه بازتاب خوبی نداشته است! و جالب است که بعد از آن دیگر هیچ وقت پخش نشد! من بعدها دقت می‌کردم پخش نشد. یک مورد دیگر هم یادم هست که آقای فاتح به رهبری گفتند، گفتند این جمعیتی که می‌آیند این‌جا صحبت بکنند این بالکنی که شما – اوایل در بالکن بود- گفت این بالکن فاصله‌اش خیلی با مردم زیاد است! و این یک جور شاید ایجاد القاء فاصله بین شما و مردم بکند! رضا تعجب نکردی، ما هر دوی‌مان دوست فاتح هستیم خیلی هم دوستش داریم. تعجب نکردی که رفت توی ستاد میرحسین؟ نه. اصلاً تعجب نکردم چون فاتح احمدی‌نژاد را نمی‌شناخت. من یک بار، چون ما مدت‌ها ارتباط‌مان قطع بود… یعنی چی احمدی‌نژاد را نمی‌شناخت؟ ۴ سال رئیس جمهور بود احمدی‌نژاد! نه، نه. خب باشد هنوز هم خیلی‌ها احمدی‌نژاد را نمی‌شناسند! یعنی آقای احمدی‌نژاد را رسانه‌ها چنین تصویری ازش ایجاد کردند یک… چون خود فاتح صاحب علّه بود! خودش رسانه داشت چطور می‌شود که کسی مثل فاتح احمدی‌نژاد را نشناسد؟ من تلقی‌ام این است که در واقع خود مجموعه آقای احمدی‌نژاد… چون ببینید به هرحال خود آقای احمدی‌نژاد یک صبغه‌ی تاریخی هم دارد دیگه، یعنی خود آقای احمدی‌نژاد بخشی از دعواهای دفتر تحکیم بوده است. که حذف شدش! بخش حذف شده‌اش. ولی به هرحال در آن روندِ… ببینید ما سال ۷۱، ۷۲ داستان‌های آقای احمدی‌نژاد و بچه‌های علم و صنعت را در دانشگاه تهران در بولتن‌ها خوانده بودیم. هنوز آن فضای گفتمان… این ذهنیت‌ها ذهنیت‌های تاریخی است. من یک بار به آقای اصغرزاده گفتم، گفتم مشکل شما با آقای احمدی‌نژاد همین است که در یک نسل بودید و هنوز از آن دعواها خارج نشدید! یک بخشی‌اش این است. و یک بخشی هم حسادت‌های بین نسلی است! یعنی چرا این رئیس جمهور شد که من ازش بالاتر بودم! چون من یادم هست وقتی با آقای اصغرزاده صحبت می‌کردم واقعاً همین‌طوری بود می‌گفت آقا سطح من در تحکیم از آقای احمدی‌نژاد بالاتر بوده است خب طبیعی است که پسِ ذهنش در واقع این باشد که چرا او رئیس جمهور بشود من نشوم! نمی‌خواهم بگویم این واقعاً هست. ولی می‌خواهم بگویم احساس می‌کنم که در نسل متولدین میانه‌ی دهه‌ی ۳۰ آن‌هایی که متولد ۳۳ و ۳۴ و ۳۵ هستند و این‌ها یک دوره در تحکیم با هم بودند به نظرم یک چنین رقابتی شاید… حالا اون رو نمی‌شناخت به نظرت فاتح یک تقابلی بین آقا و میرحسین نمی‌دید در سال ۸۸. چون فاتح که بر———۱۵: ۱۶—— آقا بود. نه من اعتقاد دارم که فاتح – چون من با فاتح یک دوره‌ای زندگی کردم- … بله، قائم مقامش بودی! بله. فاتح به مهندس موسوی یک نگاهِ یعنی یک رابطه مریدی و مرادی بین خودش و مهندس می‌دید. همه نسل ما این‌طور می‌دید ولی در عین حال فاتح به آقا هم خیلی نزدیک بود. بله به هرحال به نظرم نگاهش به مهندس در واقع آن نگاه مرادگونگی‌اش به آقای موسوی غلبه داشت تا نسبت به رهبری. من این‌طوری فاتح را شناختم. خیلی راجع به… ما خیلی با مهندس موسوی در دوره دانشجویی جلسه داشتیم! حداقل سالی یکی دو بار سر کنفرانس‌های مختلف در دفترشان خصوصی صحبت می‌کردیم و من همیشه تصور خودم این بود که… دفتر خودشان یا می‌رفتید دانشگاه؟ نه دفتر خودشان در واقع همان پاستور. که الآن اگر اشتباه نکنم شده دفتر آقای شاهرودی. من همیشه احمدی‌نژاد را یک ورژن جوان‌شده‌ی موسوی می‌دیدم. کی این را می‌دیدید؟ من مثلاً از سال ۸۵ تصورم این بود که احمدی‌نژاد به‌روزشده‌ی مهندس موسوی است! به لحاظ شعارهای عدالتخواهی و… کلاً به جهت حتی روحیه‌ی مدیریتی! یعنی حتی آقای مهندس موسوی هم آدم سفتی بود در اداره جلسات و هیئت دولت، آن چیزی که ما ازشون می‌دیدیم و می‌شنیدیم. الآن این رو به جنبش تبریزی‌ها این حرف را بزنی سرشان را می‌زنند به دیوار! من یک مصاحبه‌ای دارم بهمن ۸۷ با روزنامه رسالت آن‌جا مفصل این را تحلیل کردم روی سایتم هم هست. حالا تحلیل را رها کن به لحاظ تاریخی برویم جلو. عرض شود که ۷۰ آمدی فنی، ۷۵ رفتی فوق لیسانس. همان‌جا. همان‌جا تبدیل انرژی مکانیک خواندم. همان‌جا رفتید و دو دوره رفتید آزمون دکترا. بله من ۷۸ و ۸۴ دکترا شرکت کردم در هر دو دوره آموزش را طی کردم و امتحان جامع را دادم رساله‌ام دچار مشکل شدم با استاد راهنما در هر دو دوره! کی دکتر شدی؟ من رفتم اقتصاد و در واقع اقتصاد خواندم منتهی دیگر با توصیه‌ی یکی از دوستان رساله‌ی این دوره‌ها را در رشته مکانیک در دانشگاه آزاد شروع کردم که رساله‌ام را تحویل بدهم. آهان یعنی هنوز تحویل ندادی! رساله مکانیک را تحویل ندادم ولی رساله اقتصادم را در دکترا تحویل دادم. بله درست است. یک دکترا هم گرفتی از یک دانشگاه در نیویورک. از این دانشگاه‌هاست که مدرکش الکیه؟ یا اعتبار دارد؟ من مدرکم را در وزارت علوم به جهت این که دوره آموزش‌های راه دور بود ارائه ندادم. آموزش عالی اصلاً آموزش از راه دور را اصلاً به رسمیت نمی‌شناسد. نه آموزش اینلادینگ را قبول نمی‌کنند من برای همین ندادم ولی برای خودم تجربه خوبی بود یعنی یک دوره‌ای شد که بالاخره بتوانم یک مقدار متمرکزتر در بحث اقتصاد مطالعه کنم بحثم هم در واقع بحث توسعه صنعتی و تأثیر نظام بانکی در کشورهای توسعه صنعتی در حال توسعه بود. حالا اگر یک کسی را به او بگویند که رضا داوری با مهندس بازرگان هم دیدار می‌کرد باورش نمی‌شود. ببین حسین جان شما من رو خوب می‌شناسید من بالاخره سال‌ها در سال‌های جوانی‌مان یعنی آن موقع که هنوز ریش‌هایمان سفید نشده بود من به جهت نوع خانواده‌ای که در آن بزرگ شدم دوره‌ای که در آن رشد کردیم یعنی ما در مدارسی هم که بودیم همه مدارس سیاسی بودند من یادم هست چه در دوره راهنمایی بخصوص که خب نزدیک بود در آن سال‌های ابتدای دهه ۶۰ مداوماً در مدرسه‌مان نشریات را می‌خواندیم. در آن فضا ما بزرگ شدیم. برای همین ذهنم خیلی کانالیزه نبود و من تقریباً در همان دوره آثار چپ و راست و کمونیست و حزب‌اللهی را همه را ما می‌خواندیم. ما در دانشگاه فنی خودش باز شد یک کانون دیگری! اصلاً من دانشگاه فنی را یک معبدی می‌دانم که انگار ماها را بهم ریخت! یعنی من دانشکده فنی را واقعاً یک نگاه این‌چنینی به ان دارم. یعنی فقط بحث یادگیری مهندسی نبود اساتید بزرگی ما داشتیم انسان‌های بزرگی آن‌جا بودند. مثلاً یک حلقه‌ای آن‌جا شکل گرفته بود با محوریت پسر آقای صباغیان، وحید صباغیان البته این‌ها سه سال از ما بزرگتر بودند آن‌ها حدود ۶۷ بودند. و این‌ها روی تاریخچه دانشکده فنی کار می‌کردند. یک مجموعه مفصلی هم مشابه همین کاری که شما می‌کنید تاریخ شفاهی… ولی شصتمین سالگرد بود پنجاهمین سالگرد بود چی بود که… نه آنجا بخشی‌اش را می‌خواستند استفاده کنند ولی کار مفصلی کردند البته من خروجی‌اش را به طور منظم ندیدم پراکنده با خیلی‌ها مصاحبه کردند. تقریباً با اکثریت اساتید به‌نام… اما سطح ارتباط شما مثلاً با پیمان و بازرگان و این حرف‌ها فقط در آن سطح نبود یعنی شما می‌دیدید آن‌ها را، دکتر پیمان و مهندس بازرگان و… دکتر پیمان را ببینید دختر دکتر پیمان دانشجوی دانشکده مکانیک بود. و آن موقع هم عضو انجمن اسلامی بودیم ایشان خوب گرایشات خاصی داشت و می‌آمد با ما بحث می‌کرد. و بعد بحث‌مان به یک نقاطی می‌رسید که می‌گفت بیایید جلسات خانه پدر ما را شرکت کنید. یادم است جمعه‌ها جلساتی بعدازظهرها که مجری‌اش هم همین آقای مرتضی کاظمیان معروفی که الآن خارج از کشور است که با بی‌بی‌سی مصاحبه می‌کند! یادم هست مجری جلسات آن موقع او بود. من هر هفته جلسات دکتر پیمان را می‌رفتم. من از سال ۶۹ هر هفته جلسات دکتر سروش را می‌رفتم در مسجد امام صادق اقدسیه. حالا شاید این برای نسل جوان جالب‌تر باشد ما اصلاً عجیب نمی‌دانستیم که هم کلاس سروش را بروی و هم جلسات حاج منصور ارضی را بروی! بله. ببین ما زیارت عاشورا سه‌شنبه صبح‌های حاج منصور ترک نمی‌شد با گرفتاری و بدبختی و سختی خودمان را می‌رساندیم. حسینیه لباس فروش‌ها! لباس فروش‌های خیابان سعدی. سخنرانی انصار حزب‌الله را هم من بعضاً می‌رفتم که فضایشان را ببینم. این یکی را من نمی‌رفتم. نه من می‌رفتم. سخنرانی انصار حزب‌الله و جلساتی راه انداخته بودند دهه‌ی چهارم انقلاب بازسازی معنوی! یک همچین چیزی یک همچین عبارتی بود من آن جلسات را می‌رفتم. جلسات سروش و حبیب‌الله پیمان را هم می‌رفتیم. آقای مرحوم بازرگان را من در واقع… سروش را مسجد اقدسیه می‌آمدی یا از این عیسی‌خان وزیر بازار؟ نه من اقدسیه می‌رفتم که حالا آنجا یادم هست که اولین بار که نسبت به دکتر سروش دچار تردید شدم همان جا هم بود. یعنی من سال ۷۱… البته تو گرایش آوینی‌ات قوی‌تر بود بدون این که آوینی را دیده باشی! نه با آوینی ارتباط چیز نداشتیم. چون در واقع شما آمدن‌تان در دانشکده فنی آوینی شهید شده بود! نه آوینی ۷۲ شهید شد. یک دوره‌ای شهید آوینی داشت دوره‌ی مستندسازی که من بعضی جلساتش را با یک دوره‌ی کوتاه یک ارتباطی با سیدمحمد آوینی داشتیم پیش‌شان می‌رفتیم گاهی اوقات بعد از شهادت. بله من خیلی تحت تأثیر آوینی بودم. تحت تأثیر فردید هم بودم. به خاطر آوینی! یعنی آوینی ما را هل داد در زمین فردید! و داوری! و داوری، بله داوری اردکانی. البته بعدها تردید کردم یعنی الآن نسبت به فردید تردید جدی دارم! نوشتم یکی دو بار هم در کانالم این تردیدها را نوشتم. احتمالاً تردیدتان به سروش هم از این جهت بود دیگر! تردیدم به سروش از نوع برخوردی بود که در تفسیر سوره‌ی عصر کرد! یعنی ایشان یک استدلال سفسطه‌گونه کرد و بر استدلالش خیلی ایستاد و بد برخورد کرد. یعنی وقتی من پا شدم از ایشون سؤال کردم ایشون خیلی تحقیرآمیز برخورد کرد. نه بابا سروش این‌طوری نبود! حالا آن جلسه نمی‌دانم شاید حالش خوب نبوده! من آن جلسه سروش توی ذهنم شکست! زمستان ۷۱ بود فکر می‌کنم. سروش در ذهنم شکست! با این که واقعاً من شیفته بیان سروش بودم. یعنی من ساعت‌ها نوارهای سروش را در اتاقم گوش می‌دادم اما آن‌جا سروش در ذهنم شکست. بله این آقای صباغیان تاریخ دانشکده فنی را می‌نوشت با خیلی هم مصاحبه کرد با کیانوری آن دوره اول که بودند. کیا مگر فنی بود؟ بله. کیا فنی بود منتهی ترک تحصیل می‌کند. انور خامه‌ای، این‌ها کسانی هستند که دوره اول دانشکده فنی بودند. و تا نسل بعدتر مثل سعید حجاریان و مرتضی نبویان و این‌ها، این‌ها چند جلسه با مهندس بازرگان مصاحبه داشتند که من یکی از توفیقاتم این بود که یک سال قبل از فوت مهندس بازرگان سه جلسه ما در منزل ایشان در لواسان در واقع خدمت‌شان رسیدیم و من خیلی خاطرات خوبش، یعنی آن‌جا خیلی مباحث مفصلی چون فقط به دانشکده فنی محدود نشد تحلیل‌های ایشان را من مستقیم از… ما دیگر از دانشگاه فاصله گرفته بودیم و تعجب کردم که چگونه با فاتح بُر خوردی آن هم در ایسنا؟ خب من با فاتح خیلی نزدیک بودم. فاتح سال ۷۷ سازمان دانشجویی جهاد دانشگاهی را راه‌اندازی کرد. چطوری بود قضیه‌اش؟ من اصلاً نمی‌دانم. سازمان دانشجویی جهاد دانشگاهی فاتح می‌خواست انجمن اسلامی را در دل جهاد بازتولید کند! عید ۷۸ آقای دکتر منتظری که آن موقع رئیس جهاد بودند… علی منتظری؟ در واقع همان هم ایسنا را به فاتح داد. علی منتظری. ایشان اصلاً ایده ایسنا متعلق به ایشان است. ایشان یک تحلیل قشنگ در جلسه‌ای که ما خدمتشان بودیم داشتند آن موقع اوج درگیری‌های سیاسی کشور بود هنوز به کوی نرسیده بودیم این را که عرض می‌کنم برای فروردین است. آقای دکتر منتظری در جلسه‌ای که خدمت‌شان بودیم گفتند که دانشگاه دارد در کشور تصویرسازی غیر واقعی می‌شود! همه چیز دانشگاه شده درگیری سیاسی و زد و خورد سیاسی و تجمع و بیانیه و این‌ها، و ما باید کاری بکنیم که آن واقعیت دانشگاه دیده شود. ما الآن شاید ده درصد این واقعیت‌ها زد و خوردها و این تنش‌هاست. نود درصد روند تولید علم ما، نشاط علمی و… اصلاً ایسنا با این نگاه درست شد. ولی بعداً شد یک خبرگزاری ملی! بله. یعنی اصلاً ایسنا آمده بود که تصویرسازی کند. منتهی بالاخره روند تحولات در حدود سال ۷۸ و ۷۹ ایسنا را در واقع وارد کرد در یک فضای کاملاً سیاسی. البته جریانات بیرونی هم حتماً مداخله داشتند یعنی من یکی از دلایلی که از ایسنا منفک شدم آن جریان خبری رسانه‌ای بود که در قالب دبیران و خبرنگاران توسط علی ربیعی وارد ایران شد! حاج عباد آن موقع! بله. یعنی آقای ربیعی یک جلسه‌ای تشریف آوردند ایسنا. دبیر شورای امنیت ملی بود و مشاور امنیتی رئیس جمهور. بله دقیقاً همین‌طور است. ایشان یک جلسه‌ای برای بازدید ایسنا آمدند با تیم دوستان کار و کارگر همین آقای حیدری که الآن مدیرعامل ایرنا هست خب در عرض شاید… از بچه‌های کار و کارگر بودند! بله دقیقاً. شاید در عرض کمتر از یک هفته حدود مثلاً ده- دوازده خبرنگار و چندتا دبیر وارد مجموعه ایسنا شدند. من آن موقع معاون خبر بودم. من معمولاً آدم بسازی در کار هستم اما احساس کردم ایسنا دارد از فضایی که برایش طراحی شده دارد در واقع یک مقدار فاصله می‌گیرد که یواش یواش باعث شدکه نهایتاً اواسط سال ۷۹ برگشتم که بیایم دنبال کار درسم و کار علمی خودم که فاصله گرفتم. ولی من نوع رابطه‌ام با فاتح خیلی نزدیک بود. آخر سر هم زدید توی کاسه و کوزه‌ی همدیگر! نه. من هیچ وقت حتی ۸۸ دو- سه جا گفتند بیا با فاتح مناظره کن من نرفتم! من با خیلی‌ها ۸۸ مناظره کردم ولی بالاخره من با فاتح مراوده‌ی عاطفی دارم ما نان و نمک همدیگر را خوردیم! از ایسنا بیرون آمدی دیگه! از ایسنا بیرون آمدم اما من هیچ وقت حرمت فاتح را، چون ما بالاخره ما یک اعتقاد بچه تهرونی داریم! فاتح مگر تهرانی است؟ نه فاتح بچه شاهرود است. من خودم را دارم می‌گویم. ما بالاخره حرمت رفاقت و نان و نمک و بالاخره آن سلام و علیکی که با هم داشتیم و… چون من بالاخره به بُعد اخلاقی‌اش اعتقاد دارم. یعنی من سعی می‌کنم نسبت به همه این باشم ولی بالاخره نسبت به دوستانی که در گذشته بودیم حالا اختلاف نظر سیاسی پیدا کردیم اعتقاد دارم نباید به سمت حرمت‌شکنی و … برویم. من واقعاً فاتح را در یک دوره‌ای برای کشور خیلی مفید می‌دانم. اصلاً فاتح در تاریخ رسانه کشور نامِ… مخصوصاً در جنبش دانشجویی. ببینید اصلاً فاتح یک نقطه عطفی است در جنبش دانشجویی. انصافاً جنبش دانشجویی تراز انقلاب را فاتح در یک دوره‌ای نگذاشت در فضاهای ساختارشکن و ضدیت با نظام وارد بشود. این مهم است. ترمزدستی بود دیگه! شاید به قول شما همان چپ پرورشی بود و یک ترمزدستی بود. ولی مهم بود. چون جنبش دانشجویی بیشتر یک جنبش منتقد انتظار داریم. وقتی یک کسی می‌آید ترمزش را می‌کشد دیگر به آن ترمز نمی‌گویند! نه فاتح خیلی منتقد بود. من این را واقعیت نمی‌دانم که بخواهم بگویم فاتح جریان انتقادی را مهار می‌کرد! جریان ساختارشکن را مهار می‌کرد. اتفاقاً فاتح به شدت در حوزه‌های مختلف منتقد بود. بله شاید مثلاً… نه، آدم وقتی درِ گوشی در جلسه منتقد باشد فرق می‌کند تا این که وقتی یک جنبش دانشجویی هستش مدام… البته یادم هست سال ۷۶ آقای حجاریان بهش زنگ زد و گفت تو خائنی! قشنگ یادم هست بودم در آن صحنه که گفت. دلیلش این بود که ما در انجمن اسلامی دانشگاه تهران، با این که من خودم سال ۷۶ به آقای خاتمی رأی دادم همه ما به آقای خاتمی رأی دادیم اما چون یک برآوردی داشتیم که فضای دانشگاه دارد به سمت یک تنش می‌رود ما بیانیه‌ای برای حمایت از آقای خاتمی ندادیم در سال ۷۶ از طرف انجمن اسلامی. به خاطر همین حجّاریان زنگ زد به فاتح گفت تو خیانت کردی! و تنها انجمن اسلامی دانشگاهی که سال ۷۶ در قالب تشکل از قالب خاتمی حمایت نکرد ما بودیم! ولی ما تک‌تک‌مان به آقای خاتمی رأی دادیم سال ۷۶. این را بعداً بگذاریم در دوربین به عنوان افتخارات! بله. عرض شود که همزمان هم جالب است که تو بالاخره هم ایسنا بودی و هم رفتی با مرحوم حسن آقای شایانفر کار کردی. ببینید من با کیهان شروع ارتباطم با آقای شفیعی سروستانی بود. ببینید ما یک دوره‌هایی را تابستان‌ها در دانشکده فنی می‌گذاشتیم تیپ‌های مختلف را دعوت می‌کردیم. آقای دلشاد تهرانی را دعوت می‌کردیم آقای شفیعی سروستانی دعوت می‌کردیم. در حوزه اقتصاد اساتید مختلف. یک حالت خودمان بهش می‌گفتیم پویش تابستانی! من حدود سال ۷۴ از آن طریق با آقای شفیعی سروستانی مرتبط شدم و بعد با مجموعه آقای شایانفر در دفتر پژوهش‌های کیهان، خود ایشان یعنی کارهای من را… آقای شفیعی سروستانی بیشتر در زمینه‌های موعودگرایی را آن موقع داشت. ایشان اصلاً کل بحثی را که در یک دوره تابستانی با ما داشت همین بود اندیشه موعود بود عنوان درس ایشان. ایشان آن موقع با کیهان کار می‌کرد یعنی اصلاً ایشان در کیهان اتاق داشت آقای شفیعی سروستانی، من هم کیهان می‌رفتم پیش ایشان، ایشان چون خودش هم فنی خوانده بود خیلی ما همزبان بودیم و خیلی همدل بودیم. ایشان شیرازی هم هست و خیلی آدم خوش برخورد و خوش سلوکی است. ما یواش یواش با آقای شایانفر… من مقالاتم از ۷۵ در لایه‌های کیهان… با آقای شایانفر که بودید پرونده‌سازی هم می‌کردید؟ صادقانه؟ من یک دوره، صادقانه، آقای شایانفر که می‌دانید مرد حافظه بود! مرد قلم نبود. آقای شایانفر خودش چیزی نمی‌نوشت. مردِ پرونده بود! ولی حافظه‌ی عجیبی داشت ایشان. و حافظه کیهان به جهت آرشیوی‌اش، چون من خودم آن موقع برای نیستان می‌آمدم استفاده می‌کردم از آن آرشیو به جهت این که همه مجلات خارج از کشور را غنی‌ترین آرشیوش را داشت و برای هر روشنفکری هم یک فایل و پرونده داشتش انصافاً یکی از بهترین آرشیوهای کشور بود و فکر کنم هنوز هم باشد. بله. البته حالا شاید نوع کاری که آقای شایانفر می‌کرد مثلاً من یک مثال بزنم یک بار آقای شایانفر ما در جلسه‌ای بودیم موقعی که من تحریریه بودم ایشان گفت – خودش گفت – گفت من قبل از انقلاب جلسات جبهه ملی را شرکت می‌کردم بعد همان‌جا یکی از دوستان به ایشان گفت که خب آقای شایانفر بیا ما با همین یک نیمه پنهان برایت می‌نویسیم! که همین را بهش بال و پر می‌دهیم و یک مقدار از جبهه ملی می‌گوییم و بعد می‌گوییم حسن آقای شایانفر هم… دقیقاً. بله. یک مقداری شاید آن نیمه پنهان که در کیهان نوشته می‌شود از این جنس در آن هست. به علاوه این که سال ۸۵ یک متن منتشر نشده هست که سخنان رهبری در دیدار با تحریریه و شورای سردبیری کیهان است. آنجا رهبری از روند نیمه پنهان انتقاد می‌کند و می‌گویند که اینقدر سلبی در صحنه نباشید. پس چرا تا آخرش ادامه پیدا کرد. دیگر حالا یک مقدار سعی کردند کارهای اثباتی‌تر هم در کنار آن بیاید یعنی یک مقداری اگر شما دقت کنید بعضی از پاورقی‌های کیهان یک مقداری جنبه تحریری گفتمانی پیدا کرد. به نظرم اثر آن جلسه بود. یعنی… احیاناً بعد از این جلسه یک مقدار از تحریریه‌هایشان را نشان ما بدهید! ما که هرچه دیدیم برایمان نیمه پنهان بود! الان من خیلی حضور ذهن ندارم یا خودم را آماده نکردم از این نظر، ولی به نظرم بی‌اثر نبود. چون این را حتی خود شایانفر داد من خواندم یعنی من یادم هست همان سال هشتادو… و خودش هم به عنوان تذکر قبول داشت که آقا فرمودند که این تذکر را دادند. قبول داشت ولی این نکته‌ای بود که من در صحبت‌های رهبری نسبت به کیهان دیدم. یعنی… بعدش رفتی تحریریه! بله من ۸۵ رفتم تحریریه کیهان. یعنی ده سال بعد! بله، بله ۸۵ بعدازظهرها می‌رفتم تحریریه کیهان گروه سیاسی، و تا ۸۷ که رفتم ایرنا آنجا بودم. بعدازظهرها آنجا بودم. در واقع در کیهان دوتا کار به عهده من بود. یکی تهیه ستونِ در واقع بررسی مطبوعات با من بود. یعنی من تحلیل محتوای مطبوعات را می‌کردم. مچ بقیه را می‌گرفتید! حالا می‌نوشتم تحلیل محتوا می‌کردم من کار خبر در کیهان نمی‌کردم کار تحلیل محتوای مطبوعات می‌کردم به علاوه صفحه دانشگاه! یک همان مؤسس صفحه دانشگاه که آن موقع با توجه به سابقه ایسنا و راه‌اندازی‌اش با بنده بود. تقریباً یک دوسالی مستقیم در تحریریه خدمت دوستان بودیم یک اسم مستعاری هم آقای شریعتمداری برای من انتخاب کرده بود گاهی وقت‌ها، چون من سرمقاله هم می‌نوشتم ولی یکی دو بار… اسم مستعارت چه بود؟ علیرضا حیدری! چرا به اسم خودتان نمی‌نوشتید؟ اطلاعاتی بود؟ نه من به اسم خودم می‌نوشتم. من در کیهان سرمقاله‌ام در کیهان هست ولی بعضی وقت‌ها سوژه‌ای مثلاً آقای شریعتمداری می‌گفتند ما این را پخته‌اش می‌کردیم آن‌جا آقای شریعتمداری خودش این اسم را… ما می‌دیدیم یادداشت ما خورده با اسم علیرضا حیدری. ولی سرمقاله‌ام در کیهان هست. ولی عمدتاً گرایش من قرار بود که در روند سرمقاله‌های کیهان خلأ سرمقاله‌های اقتصادی را پر کنم! اقتصادی می‌نوشتم. عمدتاً سرمقاله‌هایم را در کیهان ببینید اقتصادی می‌نوشتم. طبیعتاً با نظر عدالتخواهانه! چون همیشه این نظر را داشتید. بله این را داشتم آن موقع هم خب دولت احمدی‌نژاد سر کار بود و عمدتاً سرمقاله‌هایم دفاع از سیاست‌های دولت قبل بود در کیهان. خوب آن دوره که بودیم نوشتیم و بعد… دولت وقت آن موقع! نوشتیم و بعد که از کیهان به ایرنا رفتم دوستان کیهان دلخور شدند! چرا؟ از دستت دادند؟ کلاً کیهان دوست ندارد که نیروهایش به جاهای دیگر بروند! برای همین هم ارتباطم دیگر با کیهان قطع شد. به همان دلیلی که فرض کنید دوستان دیگری هم بودند قطع شد. پیش آقای بهداد رفتید دیگه؟ بله پیش آقای بهداد رفتم مدیرعامل ایرنا شدم. بهداد هم کیهان بود؟ بهداد از گذشته‌تر کیهان بود. بهداد از معاونت اطلاع‌رسانی دفنر رئیس جمهور آمده ایرنا! یعنی در دولت آقای احمدی‌نژاد شد مدیرکل ارشاد هرمزگان و بعد معاون اطلاع‌رسانی دفترشان و بعد مدیرعامل ایرنا این روندی بود که ایشان… بهداد هم آزاده بود درست است؟ اسیر بود یک مدتی. بله. ایشان در زمان جنگ فکر می‌کنم یک دو- سه سالی ایشان عراق، اسیر بعثی‌ها بود. خودش خبرنگار پارلمانی کیهان بود در مجلس ششم. در آن دعواها؟ آن موقع هم کیهان یک چیزی، یک مجموعه جلسات هفتگی را آقای شریعتمداری راه انداخته بود تحت عنوان همدلی مطبوعات که عمدتاً مطبوعات جناح راست و محافظه‌کار و اصولگرا، تیپ‌های مختلف از ده‌نمکی و مرتضی نبوی و دبیر جلسات هم آقای علیرضا سجادپور بود. آقای رامین می‌آمد در جلسات. رامین چکاره بود؟ آقای رامین دعوت می‌شد حالا من آن موقع نمی‌دانم چرا، فکر کنم شاید ایشان آن موقع یک رسانه‌ای داشت ولی من نمی‌دانم. آن موقع هنوز منع قانون مطبوعاتی نشده بود؟ نه، نه این برای سال ۷۸ هست! آهان قبل از آن ماجرا. بله برای ۷۸ است. بعد آقای شریعتمداری آقای فاتح را هم از ایسنا دعوت می‌کرد. فاتح شرکت نمی‌کرد در این جلسات! بعد به من می‌گفت شا برو من در این جلسات می‌رفتم. هیچ موقع می‌پرسیدند که فلان تیتر را با هم برویم؟ چرا این بود. اصلاً جلسه، جلسه حالت عملیاتی بود یعنی سوژه‌های هفته تحلیل می‌شد و دوستان تحلیل‌هایشان را می‌گفتند بعد می‌گفتند مثلاً این سوژه‌ها خوب است رویش کار کنیم. البته به نظرم خروجی خیلی نداشت چون همه آن‌جا خودشان را در واقع مجتهد می‌دانستند و خیلی من نمی‌دیدم آن هماهنگی اتفاق بیفتد در روند کار! من از اون‌جا با این دوستان عمدتاً کار می‌کردم. در مجموع تبادل اطلاعات و مشورت و کارهایی که مطبوعات همسو با همدیگر می‌کنند! این‌طرفی‌ها هم با همدیگر می‌کنند آن طرفی‌ها هم با همدیگر می‌کنند! بله همین‌طور است. این جلسه سال ۷۸ بود و تا زمانی که ایسنا بودم در این جلسات هم بطور هفتگی شرکت می‌کردم. بعد رفتی ایرنا! ایرنا سال ۸۷ رفتم. اوایل ۸۷. اما یک افت بود برایت نه؟ چون شما در ایسنا به هرحال سمت خیلی بالایی داشتی قائم مقام بودی معاون خبر بودی، اما وقتی اولش که به ایرنا رفتی، رفتی حوزه پژوهشی. واقعیتش من ایرنا اولش قرار گذاشتم معاون خبر باشم. یعنی آقای بهداد من را صدا کرد برای معاون خبر! بعد دوستان کیهان خیلی فشار آوردند حتی آقای شایانفر مستقیماً زنگ زده بود به آقای بهداد که ما فلانی را نمی‌دهیم. که اصلاً آقای بهداد اولین بار من را صدا کرد گفت شما بیا معاون خبر را در اختیار بگیر بعد به من گفتند که یک چنین داستانی پیش آمده و یکسری سوء تفاهماتی با دوستان کیهان هست و خوب نیست ما روابط‌مان را خراب کنیم. خب واقعاً روابط ما هم روابط خوبی بود. من گفتم مهم این است که ما بتوانیم کار بکنیم. ایشان یک ابلاغی به من داد به عنوان مدیرکل دفتر پژوهش که ما بحث‌های پژوهشی و محتویات… خودم واقعیتش علاقه‌مندی اصلی‌ام این است. نظرسنجی‌ها را شما درمی‌آوردید؟ بله. ما در آن‌جا در واقع کل کارهای مطالعاتی و پشتیبانی خبر و نظرسنجی را در مجموعه پژوهش هست، من برای همین هم دیدم حوزه‌ی خوبی است حوزه‌ی علاقمندی‌های خودم هست حوزه‌های مطالعاتی… جامعه‌ی آماری‌تان خوب بود؟ ببینید ایرنا چون گستره‌ی دفاترش در کشور خوب است. من حداقل این دو مورد را خوب در ذهنم هست. هم سال ۷۶ رأی آقای خاتمی را خوب پیش‌بینی کرد و هم در سال ۸۸ رأی آقای احمدی‌نژاد را. یعنی ما روند رشد اقای مهندس موسوی را در آن هفته‌های اول و ماه‌های اول که ایشان در صحنه آمده بود در نظرسنجی‌هایمان نمودارش را داشتیم. خدمت شما عرض کنم آخرین نظرسنجی‌مان اگر اشتباه نکنم ۲۰ خرداد ۸۸ رأی آقای احمدی‌نژاد با حدود دو- سه دهم درصد خطا پیش‌بینی کردیم و رأی آقای مهندس موسوی را… شاید تنها جایی که خطا داشتیم در رأی آقای رضایی بود! یعنی ما در آراء ۸۸ … کمتر می‌دیدید یا بیشتر می‌دیدید؟ آقای رضایی را کم دیده بودیم در نظرسنجی‌هایمان که بیشتر شد. آقای رضایی را پایین آقای کروبی دیده بودیم. رضاجان ببین بحث شاید یک کمی به انحراف برود، شما در یک دوره‌ی دیگری هم در وزارت کشور مسئول حوزه نظرسنجی‌ها، یعنی در حوزه‌ای بودید که نظرسنجی‌ها زیرمجموعه‌اش بود. طبیعتاً متدها و روش‌هایی که ما در ایران استفاده می‌کنیم در هر حوزه‌ای از آن جاهایی که خودشان متدها و روش‌ها را ابداع کرده یک مقدار فاصله دارد و اغلب این‌ها اصلش آمریکایی است. به عنوان کسی که در دو حوزه‌ی جدی نظرسنجی بودی به نظرت چرا تمام مارکسیست‌ها نظرسنجی در مورد ترامپ اشتباه کردند؟ من تلقی‌ام این است که … چون آن‌ها که از خیلی از متدهای بهتر، جامعه آماری بهتری استفاده می‌کنند. ببینید ما در مورد آقای ترامپ و انتخابات اخیر در مورد انتخابات اخیر انگلستان هم بگزیت؟ هم بگزیت و هم انتخابات قبلی‌شان. یعنی انتخابات قبلی‌شان هم در واقع این‌ها خطای مؤسسات نظرسنجی خیلی بالا بود. من به نظرم یک اتفاقی دارد می‌افتد در واقع در سطح جهانی، صداهایی که قبلاً دیده نمی‌شدند این‌ها در نظرسنجی‌ها قبلاً حساب‌شان نمی‌کردند. اصلاً جامعه آماری به این‌ها وزن نمی‌داد! بله، اصلاً این‌ها دیده نمی‌شدند این‌ها صدایشان مؤثر نبوده؛ حالا الآن این صداها پیوسته‌تر شدند متحد شدند و می‌توانند اثرگذار باشند. شاید بعد از جنبش ۹۹ درصدی‌های بالای سوئیت و این‌ها به نظرم یک اتفاق این‌چنینی در پیوندهای این مجموعه‌ها افتاده به علاوه این که ما اثر شبکه‌های اجتماعی را نباید فراموش کنیم. یعنی قبلاً… یعنی تئوری‌های نظرسنجی و این‌ها از این شبکه‌ها جا ماندند! بله به نظرم مکانیزم شکل‌دهی در افکار عمومی دنیا دگرگون شده است! ببینید قبلاً سی.ان.ان را وقتی شما نگاه می‌کردید می‌توانستید یک برآورد کلی از فضای آمریکا داشته باشید رسانه‌های بزرگ را، در این انتخابات سی.ان.ان شکست خورد. توئیتر برنده شد! خب حالا این تئوری‌ای که شما دارید این نظریه‌ای که شما دارید در ایران هم کار می‌کند؟ من به نظرم در ایران هم ما در انتخابات مجلس اخیر که مثلاً یک ویدئویی از طرف آقای خاتمی می‌آید معادلات انتخابات تهران را دگرگون می‌کند، حالا من نمی‌خواهم این‌جا خیلی بحث تئوریک کنم ولی این‌جا یک اشاره کوچک در حد ۳۰ ثانیه‌ای داشته باشم، هژمونی گفتمان‌سازی و فکرسازی در نظام جمهوری اسلامی بر پایه صدا و سیما و رسانه ملی بوده است در همه سال‌ها. این هژمونی الآن به چالش کشیده شده است با همین گوشی‌هایی که دست جوان‌ها و دست مردم هست این شبکه‌های اجتماعی هژمونی را به چالش کشیدند. و به نظرت مؤسسان نظرسنجی هنوز در قواره‌ای نیستند که بتوانند این‌ها را شناسایی کنند؟ نه، نه. ببینید ما هنوز به یک مکانیزم تحلیل محتوای شبکه‌های اجتماعی نرسیدیم. نهایتاً می‌رویم تعداد لایک‌ها و تعداد اعضای یک کانال را مبنا می‌گذاریم؛ یعنی چرخش این پست‌ها و مطالب در فضای شبکه‌های اجتماعی، من اعتقاد دارم که این ضریب بازخوردی را که دارند ایجاد می‌کنند ما هنوز نتوانستیم به یک متد کمّی برسیم. این بحث دامنه‌دار است من دوست دارم استفاده کنم منتهی می‌ترسم تلف بشود اما تا این حدش خوب بود که اشاره کردید. شما رفتید ایرنا و بعد منتهی دیگر ظاهراً کدورت‌ها برطرف شد و شما شدید معاون؟ بله. من در واقع بعد از انتخابات یک تغییراتی در ایرنا شد… بعد از انتخابات ۸۸؟ بعد از انتخابات ۸۸. آهان قبل از آن هنوز مدیرکل پژوهش بودید؟ مدیرکل پژوهش بودم بعد یک ابلاغ هم بهم دادند به عنوان جانشین معاون خبر که بتوانم در حوزه‌های خبری هم ورود کنم. بعد در ۸۸ که نزدیک شدیم شما رفتید در ستاد آقای احمدی‌نژاد. به عنوان کسی که احمدی‌نژاد را عرض شود کپی یا نسخه به‌روز شده‌ی میرحسین می‌دانستید خب چرا نرفتید سراغ نسخه‌ی اصل؟ شما می‌دانید که این میرحسین دیگر آن میرحسین نیست؟ خب واقعیتش خیلی نگران بودم از رقابت آقای احمدی‌نژاد و آقای موسوی. بهمن ۸۷ این نگرانی‌هایم را در گفتگو با رسالت گفتم. من تصورم بعضی از جلسات مهندس موسوی بعد از ۸۸ یعنی از ابتدای ۸۸ قبل از انتخابات را عرض می‌کنم احساس کردم آقای مهندس موسوی دیگر آن مهندس موسوی عدالتخواه نیست یک مقدار گرایشات شاید متمایل به بازار آزاد پیدا کرده است. واقعاً؟ بله. حالا من یک سخنرانی‌ای هم کردم. یادم هست در ستاد آقای احمدی‌نژاد تحت عنوان میرحسین موسوی در یک نگاه… اما میرحسین شعارش تا آخر شعار پابرهنگان و محرومین بود؟ بله. ولی ایشان وقتی آمد در واقع گفتمان اقتصادی‌اش را ارائه کرد و برنامه‌های اقتصادی‌اش را ارائه کرد آن‌جا من احساس کردم که گرایش به بازار و گرایش به یک نسخه جدیدی از سیاست‌های تعدیل را آقای مهندس موسوی دارد دنبال می‌کند. احساس کردم که یک مقداری در حوزه اقتصاد راست شده است! به این جهت بود که انتقاد کردی که یک دولت مستقر باشد نه من هیچ وقت واقعاً دغدغه‌ی بر سر پست بودن نداشتم واقعاً احساس کردم که آقای احمدی‌نژاد عدالتخواه‌تر از آقای مهندس موسوی است در حوزه‌ی توزیع منابع. مثلاً اصرار آقای مهندس موسوی بر ساختار قبلی سازمان برنامه که یک سازمان ضد عدالت بود در توزیع منابع کشور من را خیلی نسبت به ایشان دچار تردید کرد. بیشتر از این جهت نبود که می‌خواست انضباط مالی باشد؟ شما قبول کن که به تدریج انضباط مالی از هم پاشید. نه، ببینید شاید… حالا باید راجع به این‌ها با هم صحبت کنیم من خیلی این اعتقاد را ندارم در مورد آن دوره به نظرم بخش زیادی‌اش پروپاگاندا و در واقع فضای… ولی خود آقای مهندس موسوی به نظرم به خود بوروکراسی عُلقه پیدا کرده بود! یعنی من بعضی از سخنرانی‌های ایشان را می‌خوانم شاید بحث انضباط مالی هم مورد نظر ایشان بود اما خود آن بازتولید آن ساختار بوروکراتیک را احساس کردم که ایشان بهش علاقمند است. منتهی ما چون ساختار قبلی سازمان مدیریت را یک ساختار ضد عدالت در توزیع منابع می‌دیدیم این برایمان خیلی عجیب بود که چرا آقای مهندس موسوی دارد از آن ساختار حرف می‌زند. یا بعضی از گفتارهای ایشان در حوزه سیاست خارجی احساس می‌کردم که فاصله گرفتن از آن نگاه امام است و… نگاه خودش! و نگاه خودش. به نظرم آقای مهندس موسوی بعد از آن جلسه‌ای که گذاشتند در اریکه‌ی ایرانیان… من نبودم! بله که جبهه مشارکت گذاشت، به نظرم اصلاً ایشان مخاطبش را تغییر دادند. آقای مهندس موسوی از آن مساجد پایین شهر تهران شروع کرد! اولین جایی که صحبت کرد یک مسجدی در نازی‌آباد بود. بله. و خب آن‌جا یک گفتمان کاملاً انقلابی منطبق بر عدالتخواهی و انقلابی‌گری. به تدریج من اعتقاد دارم که این فاصله بیست ساله‌ای که بین ایشان و فضای سیاسی کشور ایجاد شده بود که ایشان ناگهان از یک در واقع فضایی کاملاً محدود ارتباطی وارد یک فضای پر ارتباط وبلاگ تحلیلی - خبری خرم خبر...

ما را در سایت وبلاگ تحلیلی - خبری خرم خبر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mkhoramkhabara بازدید : 140 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1400 ساعت: 12:41